Monday, December 08, 2003

هنوز در فکر آن کلاغم در دره هاي يوش /با قيچي سياهش بر زردي برشته گندمزار با خشخشي مضاعف/ از آسمان مات قوسي بريد کج/و رو به کوهي نزديک با قار قار خشک گلويش چيزي گفت که کوهها بي حوصله در ذل آفتاب تا دير گاهي با حيرت در کله هاي سنگي شان آن را تکرار ميکردند/ گاهي سوال ميکنم که يک کلاغ با آن حضور قاطع بي تخفيف /وقتي صلات ظهر با رنگ سوگوارشبر زردي گندمزار بال ميکشد تا از فراز چند سپيدار بگذرد با آن خروش و خشم چه دارد بگويد به کوههاي پير /که اين عابدان خسته خواب آلود در نيمروز تابستاني تا دير گاهي آن را تکرار کنند. شاملو خودتون فکر کنين که تو جامعه چه مقدار از اين کلا غها که حرفي واسه گفتن دارن هست... و حرفهايي که مي زنن ... و آدمايي که مي شنون ولي گوش نمي کنند... و صداهايي که تا مدتها انعکاس پيدا ميکنن... ولي فقط اين خود انسا نه که صداش رو ميشنوه و از انعکاس اون احساس تولد يه فکر قشنگ رو مي کنه

Sunday, December 07, 2003

امروز يک عدد مراسم ۱۶ آذر براي دانشجويان عزيز بر گزار شد که يه آقاهه که گويا سابقا رئيس دفتر فرهنگ بوده اومد معذرت خاست که به علت رفتن برق مراسم دير شده و گروههايي که بر نامه داشتن رفتن و فقط دو قطعه موسيقي به همراهي گيتار و دف هم زمان اجرا خاهد شد و اينکه رئيس دانشگاه و بقيه جلسه دارن و نيستن . البته شايعه شد بود قطعي برق کار گروه القاعدست! بعدا با عکس و تفضيلات بيشتر توضيح ميدم

Sunday, November 30, 2003

اگر نقطه آغاز شما اين باشد که انسان.انسان است و رابطه اش با جهان انساني .بنا بر اين فقط مي توانيد عشق را با عشق. اعتماد را با اعتماد و
... تلافي کنيد .
کارل مارکس

Friday, November 28, 2003

فیلمی با عنوان: به نام پدر...

وقتی گلوله های آتش رو در فیلم دیدم که از پنجره ها به یاد جوزپه از پنجره های زندان بیرون انداخته
می شد , برای یک لحظه تمام افکارم دچار نوعی جمود شد. جریان افکارم خشک شد و فقط در فکر
تضادهای فیلم بودم . به فکر لحضه هایی که در طلاقی بین بی گناهی, و, جنگ خوبی و بدی گم شده بود.
و فکر حرفهایی که جوزپه به پسرش می زد:

اونها فقط جلوی تو رو گرفتن ،اما نمی تونن نور ذهنت رو بگیرن ....

و چه شیرین لحظه پایانیدر دادگاه...لحظه ای که ذهن سیالی خود رو مثل رودخانه های پایان زمستان
دوباره باز پس می گرفت . و لحضه ای که از پایان مبارزه احساس لذت می کردم . وقتی که به یاد خود
و انسانهای هم عصرم افتادم. درون و بیرون انسان ، زندگی ، محیط و جامعه ؛ نه درگذشته ، در حال و
شاید آینده ؛ سراسر پر از مبارزه است ... .

Sunday, November 16, 2003

يه زماني وقتي سر رو از پنجره بيرون مي آوردي نهايتا حياط خونه خودت بيشتر تو ديدت نبود.
يه زماني افكارت مال خودت بود .يه زماني حتي اگه فقط اون يه حياط رو داشتي فكرت خيلي بيشتر
از كل دنيا جا داشت .مثل آدماي امروز نبود كه با اينكه ادعا ميكننcpu شون بالاست ولي در جا هنگ ميكنن!
يه زماني خيلي چيزا فرق ميكرد.يه زماني حتي با اينكه اينترنت ، تلفون ، موبايل ، ماهواره و ... نبود
همه از هم ديگه خبر داشتن. اينطوري نبود كه يه وب لاگ تنهايي مثل من تنها و بي كس تو يه گوشه ((بلاگ اسپات)) كز كرده باشه. و دل خوش به اين چند نفري باشه كه كي مسيرشون از محله پايين شهر
((بلاگ اسپات)) بگذره.



از اين دو سه جمله قبلي از دهن وب لا گم پريد وست نوشته ها شما به بزرگي خودتون ببخشيد .


يه زماني انسان از تمام دور و اطرافيانش خبر داشت .درسته الان دايره اطلاعات و روابط بيشتر شده
ولي در عوضش امكانات جديد و بيشتري هم اومده! يه زماني انسانها به معناي واقعي داراي هويت بودن .
يعني از همه لحاظ. يه دفه كه داشتم واسه وب لا گم مطلب مي نوشتم .يه رئيس جمهوري ميگفت جوانان ما
داراي هويت ديني هستند!!؟؟!!؟؟؟؟ مفهومها تغيير كرده افكار تغيير كرده تقريبا همه مردم بر طبق نظريه
يادگيري اجتماعي بندورا رفتار مي كنن ........ .

Friday, November 07, 2003

اضظراب بهايي است كه بشر براي تمدن مي پردازد
زيگموند فرويد

Tuesday, October 28, 2003

یاد دربندو یاد شمرونم
قدر اونجا رو حالا میدونم
میدونم اینجا فقط مهمونم
واسه دل تو این قربت دارم میخونم
آخ دلم تنگه وای دلم خونه
خاک این غربت دشمن جونه....



جدی جدی رفت....
آخر هم تو خاک غربت رفت...
شاید هم واقعا خاک غربت دشمن جونش شد
من که از رفتن ویگن ناراحت و حتی شکه شدم
باورم نمی شد که سلطان جاز واقعا رفت......
من یکی که واسش دعا میکنم

Wednesday, October 22, 2003

بر تو وآن خاطره آسوده سوگند
بر تو ای چشم گل آلوده سوگند
بر آن لبخند جادویی,بر آن سیمای روشن
که از چشمان تو افتاده آتش بر هستی من
عمری هر شب در رهگذارم,ماندم چشم انتظارت
شاید یک شب بیایی ,دردا تنهای تنها
بگذشته بی تو شبها در حسرت و جدایی

عاشقی گم کرده ره بی آشیانم
مانده بر جا آتشی بر کاروانم
زین محزون و خاموشم
عشقت خاکسترم کرد
بر دست باد پائیزی نشکفته پر پرم کرد

Tuesday, October 21, 2003

یه روزی روزگاری یه شهری بود به اسم شهسوار سابق و تنکابن کنونی
این شهر از دار دنیا یه رودخونه داشت با دو تا پل ماشین رو و یه کمربندی.
چندین سال پیش یه رضا نامی بود که دنبال کارا رو گرفته بود و این شهر
تونسه بود صاحب این چیزها بشه, که البته پایان کار کمربندی به عمر اون
آقا رضا قد نمیده, و یه عده از دشمناش قبل از مرگش نمیذارن به کاراش
ادامه بده . و این طوری میشه که کار اون کمربندی هنوز بعد از بیشتر از
40-30 سال ادامه داره و تموم نشده. اما بشنوین از اون دو تا پل. یکی از
پلها که عمرش بیشتر بود خراب میشه و نشست میکنه ولی یه جورایی سرپا
نگهش میدارن.تا اینکه بر اثر سیل بازم خراب میشه و دشمنای اون آقا رضا
تصمیم میگیرن که بعد از تعمیر پل قدیمی یه پل تازه کنارش بسازن .کار پل
جدیده بد تر از کمربندی طول میکشه.تا اینکه دوباره یه باران باد شدید که
یه طوفان بود واسه خودش میاد و پل قدیمی رو برای بار چندم خراب میکنه.
شهر میمونه و یه پل! شهر کلی به خاطر ترافیک ماشینهاش که باید از اون یه
پل رد میشدن شلوغ میشه و کم کم به ذهن بعضی مردم مثل من یه فکری به
ذهنشون میرسه که قبل از این تو فکر خیلی از مردم بود , و اون اینه که :

عاقبت این دو تا پل به کجا میرسه؟

Friday, October 17, 2003

در آن هنگام كه ترسي برخاسته از هواي سرد ذهن خويش سرار وجود ما را تسخير كرد
و تراوشات ذهن همچون بلورهاي سفيد برف دور جسم ما به آرامي فرو نشست ,آن وقت
تمامي اجزاي ذهن خود را پيش رو خواهيم داشت .كم كم احساس مي كنيم باري سنكين از
دوشمان پائين افتاده است!ولي ذهنمان بيش از حد سرد شده است بايد جرياني در آن روان
شود.اول نوبت اين است كه بلورهاي يخ دور خود را ذوب كنيم .يخها كه آب شد,و حتي
آبها بخار شدن بايد كرماي وجود خود را باز پس گيريم و ذرات جديد فكر رو جا نشين كنيم.
حالا بهتر شده و ميتونيم دوباره شروع كنيم.زندگي ادامه داره ,هيچ وقت براي ذوب كردن
يخها دير نيست.از گرماي قلب خود كمك بگيرين. همين حالا!

Sunday, September 21, 2003

گریه می کنم وقتی فرشته تصمیم میگیرد بمیرد

یه وقتی یه دوستي رو تو نت دیدم بعد از احوال پرسی ازم پرسید که چیزي راجع به آدونیس مي دونم یا نه.
چون اون موقع id آدونیس آن لاین بودم.بعد من که یه مقدار توضیح دادم .اون گفت وجه اشتراک انسان و فرشته است! یعنی فرشته ها هم می تونن عاشق بشن . بعد که یه مقدار صحبت کردیم و ازش سوال
کردم متوجه شدم که دانشجوی دکترای الاهیات تو تهرانه .و اون حرفهایی هم که زد مربوط به بحث های درسیشه! . بگذریم عشق در هر صورت زیباست به شرطی که کلمه عشق رو فقط مختص روابط بین فردی ندونیم .مفهوم
عشق زیبا تر از این حرفا ست.

Monday, September 15, 2003

انسان كيست؟

انسان كيست؟اين سئوال ما را به قلب مسئهاي رهنمون است.اگر انسان شئ بود,مي پرسيديم:
((انسان چيست)) و در پاسخ او را مانند شئ در طبيعت يا فرآورده صنعتي تعريف مي كرديم.
اما انسان شئ نيست و در رديف تعريف موجود بيجان نميگنجد.بر غم اين واقعيت گاهي آدمي
را به چشم شئ مي بينند, و با سمتهائي مانند كارگر ,كارمند,مدير كارخانه,دكتر و ‎غيره توصيف
مي كنند ولي شل و مقام فقط نقش اجتمعي هر كس را مشخص مي سازد.به سخن ديگر انسان
بر حسب موقعيتي كه در جامعه دارد تعريف ميشود.انسان جسم بيجاني نيست,موجودي زنده است
كه در جريان مداوم فرايند مداوم قرار دارد ,در هر لحظه يا مرحله زندگي همان نيست كه مي تواند
باشد يا بشود.



اريك فروم

Friday, September 12, 2003

يك استكان چاي سرد

چند وقت پيش كه رفته بودم شهسوار .دم غروبي كه اومدم بيرون برم مغازه از دور ديديم همه دارن ميرن يه طرف كه
اتفاقا مسير من هم به همون سمت بود.از دور مي ديدم كه دعواست.به نظرم اومد كه يه تكه چوبه تقريبا بلنده!بعدا كه جوتر رسيدم و ماجرا رو پرسيدم معلوم شد ماجرا از اين قراره كه: يه ماشيني نزديك بود به يه پسر بچه بزنه. يه دختر خانومي كه
داشت از اون طرفها مي گذ شت اين صحنه رو كه ديد دلش سوخت و يه چيزي به راننده گفت.اون راننده هم كه ماشين رو نگه
داشته بود اومد پائين يه چيزايي جوابش رو داد!در همين حين برادر ايين دختر خانوم رسيد.حالا ديگه طولش نميدم .سر اين ماجرا دعوا شد .اون چوب هم كه گفتم ديدم شكست .يه چوب بلند نبود يه پا رو بود كه برادره رو سر راننده شكسته بود!
از اين ماجرا ميام بيرون .منظورم چيز ديگه است.مسائلي از اين قبيل هر روزه زياد ديده مي شن. اين كه توي كوچه و خيابون
يه عده آدم بيكار هستن كه دچار مردم آزاري بخصوص براي دخترا هستن زياد تكراري شده.مثلا همين برادر اين دختره كه اين دعوا رو گرفت به احتمال زياد خودش جاي ديگه كارايي مشابه اين كار رو ميكنه.بالا خره هر خواهري ممكنه يه برادر داشته
باشه و هر برادري يه خواهر !بعضي وقها هم كه از اين قبيل دعوا ها ميشه حتي ممكنه سر يه ماجراي واقعا بي اهميت باشه.يا واقعا هيچ ماجرايي نباشه ! ولي وقتي مثلا به يه برادري چيزي گفته بشه ـ لا اقل در خيلي نواحي كشوراينطوره!ـ يه طوري انگار حتما واقعيته و بايد يه كاري كرد .يا حتي خيلي ها هم از روي جو محيط اين كار رو مي كنن .مثل اينكه جلوي شما در يك مهماني يك استكان چاي بگذارن .بعد از مدتي گفتگو اين چاي رو كه يخ زده بخورين و چون توي مهماني هستين چيزي نگين ولي اگه تو خونه بودين چاي زو عوض مي كردين.پس يك مسئله همه جا وجود داره
ودر مفابل يك مسئله نبايد فقط بر طبق محيط تصميم گرفت.

Wednesday, September 10, 2003

آدونیس در زبان آشوری به معنای ((سرور)) بکار برده میشه.آدونیس اسم انسانی هم بوده که الان یه مقدار راجعبش توضیح میدم. آدونیس فردی بود که الهه آفرودیته که الهه زبایی بود عاشقش شده بود.حالا بماند سر چه جریاناتی بعد از اینکه با این آدونیس ازدواج میکنه آدونیس میمیره. وقتی مرد الهه پرسفونه که الهه مرگ بود پذیرای روح آدونیس میشه و لطافت روح آدونیس وانو مجذوب خودش میکنه.این دو الهه پیش زئوس یعنی پادشاه خدایان میرن و از اون تقاضا میکنن آدونیس زنده بشه وزئوس هم با اسرارهای فراوان این دو آدونیس رو زنده میکنه.و چون هیچ انسانی دوباره زنده نمیشه .آدونیس هم شد خدای بهار ر .

Tuesday, September 09, 2003

يادداشتهاي
يك
رئيس جمهور


ديروز كه از همايش منع صلاحهاي كشتار جمعي,فردي ,نيم فردي و... برگشتم حسابي احساس خستگي
مي كردم.چند ماهي بود كه فيلم برداري فيلم ((شبحي در بغداد)) تموم شده بود وفعلا كاري رو قبول
نكرده بودم,البته يه پيشنهادي دارم كه روش دارم فكر مي كنم. اسم فيلمنامش ((به سوي كره جنوبي))
بود ولي فعلا نمي خوام جوابي بهشون بدم.ميخواستم استراحت كنم, ولي نشد ! كنفرانس و همايش پشت
سر هم بود كه بايد توشون شركت مي كردم.از گرد همايي نقش ((فيل)) در اقتصاد جهاني گرفته تا سمينار
اصلاح نژادي درخت زيتون!اين آخريش هم كه تازه ازش برگشتم يك جلسه سري وغيرعلني بود.ـ پيش
خودمون بمونه ـ من با رئيس سازمان اطلاعات, رئيس ارتش و يكي دو نفر ديگه جلسه داشتيم وبحث
سر اين بود كه از چه راهي ميتونيم جمهوري x رو سرنگون كنيم.جمهوري ممم تو يكي از قمرهاي
مريخ قرار داره و توش قوانين حقوق بشر اصلا رعايت نميشه!ساكنانش حسابي در رنجن.گذشته از اون
جمهوري x با حمايت از تروريسم بين منظومه اي خطر بزرگي محسوب ميشه! خلاصه تا اينجاها رسيديم
كه تنها راه براندازي حكومت اونجا,وارد شدن از راه ايجاد نارضايتي و اغتشاشه چون از طريق نظامي به دلايل مختلف احتمالا نميتونيم موفق باشيم.البته طرح به طور كامل تصويب نشد, ولي جلسه بالا خره تموم
شد! آخـ ...ي.چقدر خسته شدم.فكر كنم بينم كدوم ويلا برم؟؟! آها مي رم ((گوآنتانامو)).نچ,نميشه حواسم
نبود اونجا دست فاميلاي عصامه است.ازم كليدش رو گرفته بود بده به آشناهاش كه تعطيلات برن اونجا .
ايطوري نميشه . ميرم يه زنگ به عصامه ميزنم ببينم اون چيكار ميكنه؟ قرار بود اون و حسين با هم برن
ماهيگيري. هرجا خواستن برن منم باهاشون ميرم.لا اقل اينطوري تنها نيستيم. بذارين ازشون بپرسم كجا
ميخوان برن, اونوقت شما هم اگه خواستين بياين يه آب و هوايي عوض كنين.ضرر نداره!ديگه بايد برم زنگ
بزنم,فعلا bye..





Diiiid-diiiid / no response the paging!


روزي با اميدهاي تازه

2 شنبه (10/6 ) صبح بود كه واسه يه كاري رفتم بيرون .تو پياده روها پسر دختراي جووني بودن كه
به طرف دكه هاي روزنامه فروشي مي رفتن. آره ويژه نامه فرهيختگان بود كه هيچي نشده تموم شده بود
شور و حال جالبي داشتن .ياد يه همچين روزايي تو سال 79 افتادم كه خودم دانشجو شدم.رتبه هاي كنكور
سراسري كه تقريبا وضع قبوليها رو مشخص كرد .و حالا دانشگاه آزاد اسلامي . جلوي دكه هاي روزنامه فروشي كه وايستي عكس العمل اي جالب و قشنگي رو ميشه پيدا كرد. تو هر كدوم يه دنيا شادي
و چشمايي كه از شادي مثل دو تا چراقاي ماشين شدن.اميد در هر صورتش قشنگ و زيباست!
به قول سهراب سپهري :




تا شقايق هست زندگي بايد كرد !

Saturday, August 16, 2003

جریان زندگی و انسانها هم خیلی جالبه! تا دلت بخواد توش چیزای مختلف هست که هیچ کدومشون هم شبیه هم نیستن . حتی

نمیشه دو نفر از یک کشور و یک قوم ونژاد پیدا کرد که مثل هم باشن! نمیدونم چه کسی این حرفو زده بود که: تمام انسانهای

دنیا در یک چیز مشترکن . همه با هم فرق دارند! هر کی گفته حرف جالبی زده.

مثلا توی همین خونه دانشجویی که هستم سه تا هم خونه ایم.هر کدوم یه جو. یکیمون که از دست رفت! روزش کلا تو چند تا

چیز خلاصه میشه . درس . تلفون. غذا . یعنی تقریبا میشه گفت : غیر از کلاسای دانشگاه . تلفون . و نیازهای فیزیولوژیکش

تقریبا کار دیگه نمیکنه . یعنی وقت خودش رو کمتر با من و اون یکی هم خونش می گذرونه. دانشجوی پز شکی هم که هست

جو می گیرتش! ادعاش میشه!

اون یکی هم خونم هم یا با هاش بحث سیاسی می کنیم . یا مثل هژیر برنامه این چند نفر فیلمایی رو که دیده تعریف میکنه!

تمام هنر پیشه ها و کارگردانها و دوبلورای ئارانی و خا رجی رو میشناسه و دیگه داره یه منتقد سینمایی میشه! اگه وارد

عا لم سیاست بشه ازاونایی میشه که همش زندانن.

خودم هم بعضی وقتا که با این هم خونه دومیم صحبت میکنیم . از اینکه راجب مسائل مختف بحث کنیم خوشم میاد. من و این

هم خونه دومیم از آهنگای قدیمی خوشمون میاد . اون هم خونه اولیم که با این آهنگها میونه خوبی نداره . من از موسیقی

بی کلام هم خوشم میاد .

این مثال رو زدم که بگم دو تا آدم حتما نباید کاملا عین هم باشن تا با هم نزدیک باشن. شاید شبا هتها شون زیاد نباشه

خوب هر کسی یه حریم شخصی داره که کسی رو توش راه نمی ده. شاید این حریم به خاطر علاقه و احترام متقابل خیلی

کوچیک بشه .ولی یه حد اقلی رو باید در نظر گرفت که شاید تو ضمیر نا خود آگاه آدم باشه که همه اختلافات مخصوصا

اختلاف نظرهایی که بین زوجین وجود دا ره از این ضمیر نا خود آ گاه سر چشمه می گیره. زوجین هم نمی تونن عین هم

با شن و هیچ مشکلی نداشته باشن بلکه مکمل هم هستن.

این بحثها مربوط به روانشناسی تفا وتهای فردی میشه که بعدا بیشتر راجبش صحبت می کنم.