یه روزی روزگاری یه شهری بود به اسم شهسوار سابق و تنکابن کنونی
این شهر از دار دنیا یه رودخونه داشت با دو تا پل ماشین رو و یه کمربندی.
چندین سال پیش یه رضا نامی بود که دنبال کارا رو گرفته بود و این شهر
تونسه بود صاحب این چیزها بشه, که البته پایان کار کمربندی به عمر اون
آقا رضا قد نمیده, و یه عده از دشمناش قبل از مرگش نمیذارن به کاراش
ادامه بده . و این طوری میشه که کار اون کمربندی هنوز بعد از بیشتر از
40-30 سال ادامه داره و تموم نشده. اما بشنوین از اون دو تا پل. یکی از
پلها که عمرش بیشتر بود خراب میشه و نشست میکنه ولی یه جورایی سرپا
نگهش میدارن.تا اینکه بر اثر سیل بازم خراب میشه و دشمنای اون آقا رضا
تصمیم میگیرن که بعد از تعمیر پل قدیمی یه پل تازه کنارش بسازن .کار پل
جدیده بد تر از کمربندی طول میکشه.تا اینکه دوباره یه باران باد شدید که
یه طوفان بود واسه خودش میاد و پل قدیمی رو برای بار چندم خراب میکنه.
شهر میمونه و یه پل! شهر کلی به خاطر ترافیک ماشینهاش که باید از اون یه
پل رد میشدن شلوغ میشه و کم کم به ذهن بعضی مردم مثل من یه فکری به
ذهنشون میرسه که قبل از این تو فکر خیلی از مردم بود , و اون اینه که :
عاقبت این دو تا پل به کجا میرسه؟
Tuesday, October 21, 2003
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
No comments:
Post a Comment