Friday, September 12, 2003

يك استكان چاي سرد

چند وقت پيش كه رفته بودم شهسوار .دم غروبي كه اومدم بيرون برم مغازه از دور ديديم همه دارن ميرن يه طرف كه
اتفاقا مسير من هم به همون سمت بود.از دور مي ديدم كه دعواست.به نظرم اومد كه يه تكه چوبه تقريبا بلنده!بعدا كه جوتر رسيدم و ماجرا رو پرسيدم معلوم شد ماجرا از اين قراره كه: يه ماشيني نزديك بود به يه پسر بچه بزنه. يه دختر خانومي كه
داشت از اون طرفها مي گذ شت اين صحنه رو كه ديد دلش سوخت و يه چيزي به راننده گفت.اون راننده هم كه ماشين رو نگه
داشته بود اومد پائين يه چيزايي جوابش رو داد!در همين حين برادر ايين دختر خانوم رسيد.حالا ديگه طولش نميدم .سر اين ماجرا دعوا شد .اون چوب هم كه گفتم ديدم شكست .يه چوب بلند نبود يه پا رو بود كه برادره رو سر راننده شكسته بود!
از اين ماجرا ميام بيرون .منظورم چيز ديگه است.مسائلي از اين قبيل هر روزه زياد ديده مي شن. اين كه توي كوچه و خيابون
يه عده آدم بيكار هستن كه دچار مردم آزاري بخصوص براي دخترا هستن زياد تكراري شده.مثلا همين برادر اين دختره كه اين دعوا رو گرفت به احتمال زياد خودش جاي ديگه كارايي مشابه اين كار رو ميكنه.بالا خره هر خواهري ممكنه يه برادر داشته
باشه و هر برادري يه خواهر !بعضي وقها هم كه از اين قبيل دعوا ها ميشه حتي ممكنه سر يه ماجراي واقعا بي اهميت باشه.يا واقعا هيچ ماجرايي نباشه ! ولي وقتي مثلا به يه برادري چيزي گفته بشه ـ لا اقل در خيلي نواحي كشوراينطوره!ـ يه طوري انگار حتما واقعيته و بايد يه كاري كرد .يا حتي خيلي ها هم از روي جو محيط اين كار رو مي كنن .مثل اينكه جلوي شما در يك مهماني يك استكان چاي بگذارن .بعد از مدتي گفتگو اين چاي رو كه يخ زده بخورين و چون توي مهماني هستين چيزي نگين ولي اگه تو خونه بودين چاي زو عوض مي كردين.پس يك مسئله همه جا وجود داره
ودر مفابل يك مسئله نبايد فقط بر طبق محيط تصميم گرفت.

No comments: