بر تو وآن خاطره آسوده سوگند
بر تو ای چشم گل آلوده سوگند
بر آن لبخند جادویی,بر آن سیمای روشن
که از چشمان تو افتاده آتش بر هستی من
عمری هر شب در رهگذارم,ماندم چشم انتظارت
شاید یک شب بیایی ,دردا تنهای تنها
بگذشته بی تو شبها در حسرت و جدایی
عاشقی گم کرده ره بی آشیانم
مانده بر جا آتشی بر کاروانم
زین محزون و خاموشم
عشقت خاکسترم کرد
بر دست باد پائیزی نشکفته پر پرم کرد
Wednesday, October 22, 2003
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
No comments:
Post a Comment