Sunday, March 18, 2007

و اما عشق


خودش بود.همانطور ساکت.سرخی وجودش کامل تر از قبل،بهمراه خودش همچنان ادامه داشت،اما اکنون نمایان میشد.دیرزمانی بود که با بشر الفت داشت.زمان تولدش با نوع انسان یکی بود.زمانی رسیده بود که پیش خود فکر میکرد

برای خود زندگی کند.نامه را به آدم داد

فرستنده: عشق
گیرنده: آدم
آدرس: ابدیت

آدم نامه را باز کرد و خواند



من مردم

Wednesday, March 14, 2007

بازگشتی دوباره









از اونجایی که خدایان نامیران آدونیس هم هیچ وقت نمیمیره،اما واسه برگشتن ممکنه به شک احتیاج داشته باشه.من که نه شکی دیدم نه مردم،اما به یه خواب فرو رفته بودم.بگذریم.حالا که هم زندم هم بیدار.راستی،این پروانه هه هم منم،یعنی آدونیس،فعلا که این صورت زمینی منه،یا بهتر بگم یکی از صوری که به اون شکل ظاهر میشم.اگه یه پروانه این شکلی دیدین بدونین منم.عکس سمت چپی هم من وافرودیته ایم.پیداش کردین به من خبر بدین،جفتم رو گم کردم.در واقع هنوز پیداش نکردم.

Sunday, October 15, 2006

تنهايي

وقتي شبا هنگام سكوت را دريابي ِآنچه را تنهايي بي توست خواهي يافت.
نقاب را از چهره بردار ِپيكر پاك و عريان خود را بنگر كه نرم و آرام به
دست نوازش گر باد نقش ميگيرد.
تا خواهي كه خود را دريابي صدايي تو را ميخواند:




ماه من ِ برخيز ِ صبحگامان نزديك است ِ مجال ماندن نيست...

Friday, July 30, 2004

از خونه میای بیرون واسه اینکه از یه مغازه نزدیک خونه خرید کنی,
راه بیشتر نزدیکه تا دور.موقعی که داری میری دو نفر رو می بینی؛
موقع برگشتن دوباره همون دو نفر رو میبینی که آروم آروم راه خودشون
رو میرن و اون مسیری رو که تو رفتی و برگشتی هنوز نرفتن
بعضی وقتها تو زندگی پیش میاد که یک کاری رو انجام میدی, بعد که
سرش فکر میکنی می بینی کارت زیاد شبیه بقیه نیست,هر چی فکر
میکنی به نتیجه نمی رسی,حتی اگه بیشتر فکرکنی مبینی تو یک مسئله
مشترک تقریبا هیچ دو انسانی شبیه به هم پیدا نمیشن. یه موقعیت کاری با
یک رئیس سخت گیر ممکنه برای تو واقعا عذاب آور باشه و نتونی
باهاش کنار بیای,در عوض یه نفر دیگه هر جور شده با موقعیت کنار
میاد و تقریبا بدون مشکل به کارش ادامه میده؛ و یا حتی ممکنه همین
شرایط برای فردی شرایط ایده آلی برای کار کردن باشه. در بعضی
موارد که واسه کسی مشکلی پیش میاد و ما دوست داریم کمکش کنیم
,هر چی بیشتر سعی میکنیم کمتر نتیجه میگیریم. یا راجع به یه موضوع
که واسه یکی اتفاق افتاده صحبت میکنی و میگی :آخه چه طور چنین
کاری رو انجام داد!؟! ایراد کار اینجاست که:

ماها سعی میکنیم همه چیز رو از دیدگاه تجربیات خودمون تفسیر کنیم

Tuesday, July 13, 2004

اول سلام به همه کسایي که به اینجا سر زدن ولی من مطلب جدید نداشتم.رفته بودم پوست بندازم, تو یه مقطع زمانی زندگی دچار دگر دیسی شدم! فکر کنم دیگه پیش نیاد اینقدر دیر به دیر مطلب بنویسم .
******************************************************************************
من تصمیم دارم اگه بشه هر چند وقت یه بار یکی از وب لاگ نویسها رو که میشناسم دعوت کنم اینجا, هم یه مطلب به سلیقه خودشون بنویسن هم حتی شده یه جمله راجع به وب لاگ خودشون بنویسن,شما دعا کنین عملی بشه !
****************************************************************************** من با خودم دچار تعارض شدم! یادم نمیاد از کی شروع شد که لحن نوشته هام جدی شد یا لا اقل نوشتارش,ولی از همون موقع خود و فرا خود من با هم درگیر شدن!یکی بیاد پا درمیونی کنه شاید یکیشون کوتاه اومد.
******************************************************************************
******************************************************************************
اینجا بود که بوجود اومد.چی بود؟ کسی نمیدونه,یه نفر میگه یه احساس ,اون یکی میگه نه بابا هر 6 تا خواهر برادرا اینجان؛ نه بابا 6 تا چیه؟ اونا که معلوم نیست 5 تا هستن یا 6 تا, این ششمیه خیلی مشکوکه!من که میگم کار اون بود.گوش کنین...صداش انگار چند تا شده نه؟ آره ولی همین چند وقت پیش بود که صداش هم تند شده بود هم محکم تر.کی رفت خبر بیاره؟ بابا از فزولی مردیم؟!؟... لا اقل خودمون بریم محل حادثه.نه نمیشه هنوز خورده هاش رو جمع نکردن.اومد .کی اومد ؟همون که رفته بود خبر بیاره دیگه.پس چرا گریه میکنه؟ از خودش بپرسیم...اونجا چه خبر بود؟ بابا بسه اینقد گریه نکن,چی شده آخه؟باشه ساکت باشین,گفتم باشه دیگه هنوز نمیتونم جلو گریم رو بگیرم یه ذره صبر کنین. باشه ........... میدونین چی شد؟ وقتی که اون رفت چشمها رفتنش رو نگاه کردن این هم این پایین خورد شد....

******************************************************************************
******************************************************************************

Monday, June 21, 2004

در اين روزهای اول تابستان شبی را به ياد بياوريد که هوای گرم از يک طرف
و رطوبت از طرف ديگر(شايد اين حرف را شمال نشينان يا جنوب نشينان کشورمان بهتر درک کنند!)
يا شايد گاهی اوقات هوا انچنان هم گرم نباشد.ولی رطوبت هوا انسان را کلافه می کند.

در زندگی تقريبا تمامی مردم زمانی پيش خواهد آمد که احساس شکست نمايند.يا در حال انجام کاری
هستند که در بين راه با مشکلی برخورد می کنند. با آنکه در اين کار سابقه و گذشته موفی از خود نشان
داده اند اميد خود را از دست می دهند.
و به اين فکر می افتند چون يک يا چند مرحله از کار از دست رفته ، بقيه مراحل هم حتما خراب خواهد شد. اينگونه افکار همانند همان رطوبت در گرمای تابستان است.بدين صورت که اين افکار همانند همان رطوبت اطراف فرد را احاطه می کنند ، و به همان صورت که رطوبت تحمل گرما را سخت تر خواهد کرد ، اين افکار هم اگر امکان ادامه راه و انجام کار وجود داشته باشد
تقريبا آن را از بين برده و نا ممکن می سازند.
افکاری که می توان گفت ذهن انسان را مسموم کرده اند.

Sunday, June 13, 2004

تا به حال راجع به زیگموند فروید شنیده اید؟ براستی چه مقدار اطلاع راجع به او دارید؟
همین در مورد او بس که هنوز که هنوزه با وجود پیشرفت روانشناسی , علوم رفتاری و دیگر
علوم مرتبط؛ هیچ گاه نظریات او رد نشده,بلکه از نظریات زنده و برتر حوزه روانشناسی
محسوب می شود.

*******************************************************************************
نقاب یا (( persona )) به آن بخش از شخصیت هر فرد اطلاق می شود که فرد در رویا رویی با افراد
یا موقعیتهای اجتماعی از خود نشان می دهد.افراد اغلب به صورتی در می آیند که جامعه از
آنها انتظار دارد یا سعی می کنند خود را به صورت مورد پسند جامعه نشان دهند .گاهی مواقع
فرد تصویر نا درستی از خود در ذهن دارد وسعی می کند هر چه بیشتر خود را به شکل ایده آل
خود نزدیک کند . هر چه فرد در راستای تصورات غلط خود بیشتر عمل کند قطر این نقاب بیشتر
خواهد شد؛ و هر چه قطر این نقاب کمتر بوده و فرد با زندگی واقعی و افکار خود تفاوت و تضاد
کمتری داشته باشد از سلامت روانی کامل تری برخوردار خواهد بود.




Saturday, June 05, 2004

حتما در دنیا چیز ناشناخته ای که حتی نتوان در مورد آن صحبت کرد وجود دارد ,ولی آن یک چیز با اطمینان
عشق ,علاقه و یا تعلق خاطر نیست.چیزی که هیچ کس اگر هم بخواهد نمی تواند آن را انکار کند و دچار
((دور)) یا(( تسلسل)) خواهد شد؛چون در تعریف آن باز ناخودآگاه از آن کمک می گیرد!این معنی چیزی نیست
که در این چند واژه محدود شود؛ و به هیچ موضوع شخص یا زمانی اختصاص نمی یابد.چون تنها به روابط
بین فردی اختصاص ندارد.عشق به زندگی, طبیعت,زیبائی, یا هر شئ یا موضوعی که بتوان به تصور درآورد
که حتی در عالم ماده وجود خارجی نداشته باشد. زیگموند فروید در نظریه خود از ((مکانیسمهای دفاعی)) نام
می برد که فرد برای مقابله در موقعیتهای مختلف استفاده می کند.یکی از آنها مکانیسم((واکنش سازی)) است .
در این مکانیسم فرد با سرکوب کردن یک کشش در درون خود در تعقیب سر سختانه و فعال نقطه مقابل و
متضاد آن کشش تجلی می کند.به عبارت دیگر,اگر فردی یک کشش غریزی را سرکوب کند,غریزه متضاد با
آن را شدیدا در رفتار خود بروز می دهد.غرایض, انگیزه ها و احساسات معمولا به صورت زوجهای متضادی
در انسان وجود دارند؛مثل: عشق و نفرت, سازندگی و تخریب , زندگی ومرگ وغیره . تشخیص اینکه یک رفتار
یا احساس خود به تنهایی واقعی است یا تحت تاثیر این مکانیسم دفاعی کار ساده ای نیست , به طوری که هر از
چند گاهی فرد در درون خود در کشاکش تعیین مرز بین واقعیت و اشتباه قرار می گیرد.
شاید تنها مورد کاملا مشخص که احساسهای درونی رااز حواس پنجگانه مجزا می کند این باشد که, یک حس
درونی منحصر به زمان و مکان نیست و هر جایی امکان حضور پیدا می کند.ولی در حواس پنجگانه به صورت
طبیعی با عدم وجود محرک , احساسی وجود نخواهد داشت.

/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/

به تمام کسانی که به زندگی علاقه مند هستند, پیشنهاد می کنم فیلم: (( مرد خانواده)) با شرکت ((نیکلاس کیج)) رو
ببینن. نگران گیر اومدنش نباشین تو مین ویدئو کلوپ های جمهوری اسلامی هم پیدا می شه!

Friday, May 28, 2004

شما فکر کنین ببینین اگه جای من بودین می خندیدین یا نه!؟:

فکر کنین رفتین ویدئو کلوپ بعد یک روحانی محترم بیاد و بپرسه که فیلم ((کما)) و ((چشمان سیاه))
روبا شرکت اون عنصر معلوم الحال ((محمد رضا گلزار)) دارن یا نه؟ بعدش هم با گرفتن یک فیلم هندی که جدیدا اومده اونجا رو ترک کنه! بعد هم یاد فیلم ((مارمولک)) بیفتین ! آقا اسلام در خطره!

Friday, May 21, 2004

آرمان , بیا بریم بالا سالون آمفی تئاتر.واسه چی؟همین دیروز اونجا بودیم ,دیگه واسه چی
حالا تو بیا خودت متوجه می شی.من نمی تونم . فعلا باید دنبال یه بیمار بگردم! امروز
امتحان پایان ترم درمان مصاحبه دارم, بیمارم من رو جا گذاشته!باید برم یکی دیگه رو
پیدا کنم ! یونس چی داره می گه؟: بچه ها یه ذره گوش کنین, 5 سال دیگه دقیقا همینجا و
همین ساعت, یادتون نره ها! ب اااااااااا شه.آرمان بیا بالا یه ذره کمک کن . بابا من نمی تونم
امتحان دارم. چی چی نمی تونم بیا بالا , مگه تو جشن فارق التحصیلی شرکت نکردی؟ چی ؟!!
تو چه جشنی؟!!؟؟؟!! فارق التحصیلی چیه؟ من که همین دیروز تو مراسم معارفه شرکت کردم.
چی می گی بابا تو هم و دچار وقفه تـفکر شدی؟ یا انسداد فکر, شاید هم ptsd گرفتی؟!!


Monday, May 10, 2004

اگر انسان بتواند به عمق وجود خود وارد شود ,جایی که
عمق آن به اندازه سیاهی شب یلدا است , دراین هنگام از عالم ملکوت وحی ای فریاد
گونه بر کیمیای وجود ما تابیدن خواهد گرفت, و می توانیم به گلی سرشار از لطافت باران نگاه کنیم و شوق خالصانه ای
را دریابیم که در چشمان دخترکی بعد از اتمام مشقهای خود موج می زند. ما باید در دنیای خود همچون ماهی کوچکی
در بهار ذهن خود به سوی آینده گذر کنیم




...............................................................................
يک جاده سر بالايی بلند را در نظر بگيريد که می دانيد انتهايی دارد .اما اينک تا کجا ادامه
پيدا مي کند معلوم نيست.همينطور که به پيش می رويد آدمهايی هم از روبرو به سمت شما می آيند و از کنار شما رد می شوند
.اين جاده مسير زندگی شماست.هر چه انسان در زندگی خويش به جلو برود اگر به سوی تعالی گام بردارد جاده به سوی بالا می رود . هرچه مقصد سطح بالا تری را برای خود در نظر بگيريم يا بخواهيم سريع تر به مقصد برسيم شيب شديد تری پيدا می کند. در اين ميان انسانهايی که از روبرو می آيند همانند فرصتهايی هستند که در زندگی برای هر شخصی پيش می آيد .
از سختی و شيب مسير نترسيد. به هدف فکر کنيد...
.......................................................................................

چه حسی به شما دست می ده وقتی که تو آخرین ترم تحصیلی در مقطع فعلی سر کلاسی نشسته باشین که هیچ کدوم از کسانی رو که با شما سر کلاس نشستن نشناسین!چرا؟! چون یک درس جذاب و دوست داشتنی یه که همه رشته ها باید اون رو بگذرونن. به نام: وصایای امام!اون هم با یه استاد که معلوم نیس از کجا اومده.
اصلا همه اینها رو که کنار بگذاریم,مهمتر ار همه یک نفر کنار شما نشسته باشه که تا حالا کلمه(( کمونیسم)) رو نشنیده باشه!از او مهمتر1 نانو متر هم(( لنین))رو نشناسه؟

Thursday, April 08, 2004

دو صندلی رو به روی هم.یک چراغ روشن.2 فردیت مجزا !کوله باری از تراوشات هشیار
و نا هیشیار.سکوت... سکوت... سکوت .
یک صدا, خرد شدن و در هم ریختن.

صحنه دوم:

دو فکر,دو وجود؛یک ایده و؛ ابدیت ...

Monday, April 05, 2004

همه شما حتما با .خطای ادراکی بر خورد کرده ايد. به يک مثال ساده توجه کنيد. ۲ خط نيم دايره به يک اندازه در کنار هم بکشيد. در اين صورت يکی از خطها بزرگ تر از ديگری به چشم می خورد. و اين چيزی جز يک اشتبه ساده ديداری نيست! مثالهايی اين چنينی به تعداد بسيار وجود دارند . موارد بسياری در این کره خاکی پيش می آيد که امکان اشتباه در آن وجود دارد.موارد ريز و درشتی که بی توجه به امکان اشتباه بودن کنار گذاشته می شوند. در زندگی هر فردی پيش می آيد که
در مواردی حتی با وجود گفته ديگران باز فرد در افکار خود تغييری ايجاد نمی کند و در يکی از کوچک ترين اشکال آن ممکن است يک رابطه از بين برود.وقتی امکان يک چنين خطای ساده ديداری وجود دارد پس چه طور ممکن است در موقعيتهای دشوار يا پيچيده زندگی که اغلب اوقات خود ماهيت پيچيده ندارند بلکه با ذهنيات ما ماهيتی پيچيده به خود می گیرند .اشتباه و خطا پیش نییاید...

Wednesday, March 31, 2004

همیشه رشد منفی بد نیست ...
رشد منفی وکم شدن همیشه بد نیست.وقتی را در نظر بیاورید که به کم شدن نیاز داشته باشید.
مثل وقتی که به شماره های در حال گذر ((ترمز زمان))در پشت چراغ قرمز نگاه می کنید,در
این هنگام کم شدن شماره ها را با چشم تعقیب می کنید,احساسی پیش رونده که حتی بسیار کم
در وجود آدم ادامه دارد.حتی گاهی اوقات در این زمان کم خیال بافیهای زودگذری در ذهن خود
می گذرانیم.یا در موقعیتی دیگر,در حال رسیدن به مقصد مورد نظر,در عین پیش رفتن ,از طول
مسیر کاسته میشود و به سر منزل مقصود نزدیکتر می شویم.
موقعیتی دیگر را در نظر بیاورید که احساس وجود خود را در زمان کم کنید؛احساسی که به شما
امکان می دهد در لحظه زندگی کنید؛وجود زمان را دریابید و در جریان روزمرگی غوطه ور
نشوید ...

Monday, March 29, 2004

نتایج تمام کارهای نوع بشر از ادراک بوجود می یاد. چون در احساس تقریبا در تمام افراد نوع بشر یکسان است , اما این ادراک است که به تعداد تک تک افراد وجود دارد.
احساس یعنی دریافت یک محرک حسی توسط گیرنده یکیhc حواس, ولی ادراک یعنی درک ,تعبیر و به تصویر کشیده شدن در ذهن .گاهی اوقات آدمی چیزی را درک می کند که از عهده حواس 5 گانه خارج است. این نوع درک در زندگی بشر امروز نقش مهمی را ایفا می کند.
چه در روابط انسانی و اجتماعی و چه در روابط کاری و تجاری.

Every one hears what you say
Friends listen to what you say
Best friends listen to what dont say

Tuesday, March 16, 2004

تق توق تتق توق تتق تق تق... تق توق تتق توق تتق تق تق... تق توق تتق توق تتق تق تق...
زردی من از تو سرخی تو از من.
این به مناسبت 4 شنبه سوری!آجیل شب 4 شنبه سوری هم به نیت آجیل مشگل گشا میل بفرمائین,
بلکه مشکل یا احیانا بختتون وا شه! یادش به خیر اون زمونا که ما جوون بودیم,فقط آتیش بود و
آخرش اگه خیلی خلاف بودی دارت!الان که دیگه ماشالا دارت که هیچی کبریتی یا همون سیگارت
((معلوم الحال)) هم در مقایسه با دیگر عوامل ((شر))(( کبریت بی خطر)) محسوب میشه!
این راجع به 4شنبه سوری!
*********************************************************

شنیدم که زمینی که در شهر رودسر برای ساختمان ((دانشگاه آزاد اسلامی)) اختصاص داده شده در گذشته های نزدیک از طرف شهرداری قرار بوده تبدیل به (( قبرستان )) بشه! والا دانشجویان محترم دانشگاه ]زاد اسامی و
والدینشون را انشاءاله خدایشان بیامرزد به سبب(( اداره جات پیشرفته)) و به احتمال بسیار بسیار بسیار ضعیف
اون(( شهریه)) نا چیز!احتمالا دانشگاه آزاد قصد داره تعدادی از قبور رو با تخفیف دانشجویی واگذار کته!
خدمت کسانی که میل دارند در آینده در این واحد ثبت نام کنند بگم که روودسر در استان گیلان قرار داره!
****************************************************************
چند روزی یاد شعر بارون که ویگن می خونه یا چند تا از شعرای سیاوش قمیشی که توش
کلمه بارون داره می افتم و هم زمان به یاد وبلاگ سابق بارون می افتم.احتمالا دچار عذاب وجدان شدم!
نمی دونم چرا به بعضی از وب لاگهای گیلانی و غیر گیلانی سر میزنم ولی بارون رو فراموش
می کنم.گفتم اینجا بنویسم شاید دیگه یاد این شعرا نیفتم یه جورایی هم تلافی کرده باشم!

Thursday, March 11, 2004

خدمت تمامی وب لاگ نویسان عزیز گیلانی عرض کنم که من خودم یک ساعت مونده به
جلسه مطلع شدم.بعدش هم که خدمت
ماهی سیاه کوچولو و بقیه بگم که من واسه چند نفر اون کامنت رو گذاشتم
امروز صبح تشییع جنازه پدر یکی از دوستای خوبم بوده.که 3 سال باهاش هم کلاس بودم.
هر چند احتمالا اون هیچ وقت این متن رو نمیبینه.ولی من بهش تسلیت می گم.الان احتمالا
کل رشت خبر دار شدن .ولی این چیزها تسکین واسه اون نمی شه....

Monday, February 23, 2004

تقديم به آنان که حقيقت زندگی و عشق را دريافتند...

چشمها رو ببندين. يه صحنه يا مکان يا يک جمع رو در نظر بيارين که مدتها با اون زندگی کرده باشين . و فقط يک احساس خوب نسبت به اون دارين. بعد اون رو ترک کنين. اونجا رو کاملا احساس ميکنين ولی انگار يه غبار
نازک مه مانندی روش رو گرفته باشه . شما هر چقدر سعی کنين بهش برسين نتونين. ولی اون صحنه حتی واضح تر ازروز اول ورودتون به اونجا باشه.چه حسی به شما دست ميده؟..... یک محیط با یک مجموعه دوست داشتنی که ۴ سال از عمر شما اونجا صرف شده باشه.... :(

Tuesday, February 17, 2004

دیروز پیش یه نفر نشسته بودم که یه مقداری از من بزرگ تر بود ,حدودا یه 63 سالی از من بزرگ تر بود!
کانالهای مختلف تلویزیون داشتن راجب انتخابت و شور شوق و صد البته شعف ! مردم ((ایران اسلامی))
صحبت می کردن . با مردم هم مصاحبه می شد و آنها هم با کمال ((صداقت)) ابراز می داشتند که حتما
وظیفه دینی و ملی خود را انجام خواهند داد!. تا اینکه نوبت به شبکه باران رسید که در حال نمایش یک برنامه شبه راز بقا بود؛که یک آفتاب پرست خانگی را نشان می داد که در حال بالا رفتن از یک ژاکت بود,
و در بعضی مواقع هم بر روی برگهای گلدانهای خانه که به رنگ آنها در می آمد.در این حین ,همان پیرمردی
که حدودا 85 سال داشت گفت: این هم می خواد رای بده؟!!؟ من چند لحظه پیش خود فکر کردم و بعد هم خندیدم
وهم به شدت شباهت پی بردم...!